آماتور در زندگی



از صبح که بلند شدم کار مثبتی انجام ندادام فقط لینوکس CENTOS رو روی VMWear نصب کرده ام و یه کم توی اینترنت چرخیدم برای بدست آوردن کارهای بعد از نصب ش . و صبحونه خورده ام که تا حالا نخورده ام مواقعی که میخوام برم از خونه بیرون !!!!!! و الان هم دارم نسکافه میخورم برای رفتن بیرون از خونه


هرچه را که بیشتر از ۳ بار به یاداوری آن احتیاج پیدا می کنم در اینجا می نویسم
حد اقل زمان فاصله بین اولین نیاز تا آخرین نیاز باید بیش از یک ماه باشد.
موضوعات را در دسته های مخصوص به خودشان می نویسم تا راحتر پیدا کنم
بعد از هر تجربه که زمان زیادی از من گرفته است تا آن را بدست بیاورم آن را به اینجا منتقل می کنم
به صفحات تگ های مرتبط میزنم تا راحتر پیدایشان کنم

هیچ سر قضیه اینکه نرفتم خونه دایی آقا حسن دایی مامان خانم الان که برگشتم مامان خانم غضبناک نگاهم کرد !!! هیچی دیگه اومدم پیش بابا خان گفت با اونم کلی دعوا کرده که چرا شوهر خاله مریم  رو تحویل نگرفته که بیایند امشب اینجا بمونند!!!! بهرحال حسابی بابا خان و مامان خانم  با هم جر و بحث کرده اند امشب سر موضوعات مختلف سر اینکه چرا داداش مجتبی نماز نمیخونه ؟ چرا حجاب زن ش اینجوری ؟ و کلی جر و بحث دیگه !!!! منم فرار کرده ام از دست شون توی اتاقم


پارسال این موقع با حبیب کاف داشتیم حرف میزدیم یعنی داشت در مورد یکسری اتفاقات که توی آژانس حسین کاف افتاده بود بین خودش و المیرا قین و ابی سیف و عماد ت تعریف میکرد من بهرحال بازم نفهمیدم که این المیرا قین پفیوز ( خوشگل ) آژانس با کی با کی نبوده !!!! گمونم با تنها کسی که بوده من بودم و علی ت شاید با علی ت بوده بهرحال آژانس حسین کاف اینجوری که حبیب کاف میگفت یه فیلم فارسی بوده برای خودش که من بعدا که از اونجا اومدم بیرون خیلی از ماجرهاشو فهمیدم . بهرحال توی سال قبل خیلی وبلاگ زده ام و حذف کرده ام امیدوارم این یکی رو دیگه حذف نکنم و بنویسم همین و بس


‎سلام من رضا هستم، و این وبلاگ جایی هست که میخوام از روزمرگی ها و مشکلات و خوشی های به ظاهر ساده ولی در اصل بزرگ زندگی می بنویسم. 

‎اولین قدم برداشتند در هر راهی همیشه سخت ترین قدم در اون راه هست ش مخصوصا برای من که توی نوشتن خیلی وسواس به خرج میدهم گرچه هرچی می نویسم بیشتر اتفاقات روزمره ی هست که برام می افتد بدون هیچ گونه ویرایش و روتوش . اگر میشناسید و به این وبلاگ اومدید لطفا فقط خواننده باشید بدون هیچ گوه قضاوت و یا هرگونه تفکر خنثی، خنثی همین


گیج بنگ خوابم مدیرعامل مهدی حق پیام داده سایت فولان برای من  ناموس  هست درست ش کن من اصلا نمیفهمم دارم چی کار میکنم . بعدش گفت اگه فولان سرعت پیدا کرد صبح برو پیش حسابدار خانم فاطمه جیم  سیصد هزار تومن پاداش بده !!!!! داستان داریم بذارید استراحتم کنم یازده شب !!!!


گشنم شده بدجوری از صبح تا حالا بجز سه لیوان چای چیز دیگه ای نخورده ام !!!!! لعنتی باید ساعت 16:30 بشه که برم بیرون بدی اینکه باید بعد اینجا برم یاناکار نمیدونم چرا به حبیب کاف گفتم اوکی انجام میدهم ولی خب برم خونه مامان خانم روی اعصابم پیاده روی میکنه

دیشب ۰۸:۱۵ از کاریانا کار زده ام بیرون نزدیک های خونه مامان خانم زنگ زد که خونه ی گفتم نه!!! گفت ای زهرا دختر خاله بهجت و عزت دختر خاله بهجت و اعظم دختر خاله بهجت پشت در خونه هستند! ن و خاله بهجت هم داریم می‌آییم! گفتم باشه منم دروازه دولت که رسیدم با اتوبوس از اتوبوس پیاده شده و بقیه شو پیاده رفتم! توی کوچه که رسیدم مامان خانم زنگ زد که نون بگیر و بیا برگشتم خونه خرید وقتی رسیدم خونه ساعت ۱۰ بود شام فلافل مامان خانم درست کرده بود من نون پنیر خورده تا ساعت ۱۲ هرجوری بود نشستم بعدش اینقدر خسته بودم رفتم بخوابم گفتم حتما خوابم میبره اما نه به محض رفتن به تختخواب فکر وخیال های به سراغم اومدن! البته بگم چند روزی داروهامو نمی‌خورم! تا ساعت ۰۱:۴۵ ول میخوردم و خیال پردازی که من چنین و چنان هستم و فولات کار هستم! امروز صبح هم به سختی بیدار شدم نه به دیروز که اون همه انرژی داشتم برای شروع به کار و زندگی که میگفتم حتما میتونم تا آخر سال برنامه نویسی انجام بدهم و به هزار طرح برای رسیدن به آروزهام اما امروز بی انگیزه ای بی انگیزه ام! از ساعت ۶ ربع کم بیدارم اما اصلا حوصله بلند شدن نداشتم و دراز کشیده بودم توی تخت خوابم!
با هزار زور و درد بیدار شدم و از خونه زدم بیرون

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها